۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

کلاس توی سه دقیقه طوفانی‌اش

تا حالا سر دوراهی گیر کردی، جایی که ندونی راست باید بپیچی یا چپ؟ می‌دونی چه حس غریبی داره درگیری با دو تا (یا سه تا، یا چهار تا) گزینه که نمی‌دونی کدوم‌شون رو باید انتخاب کنی؟ حتما می‌دونی. تا حالا حداقل دوبار کنکور دادی؛ گیرم که الکی، گیرم که شانسی، گیرم که نتیجه‌اش هم برات خیلی مهم نبوده.

دارم به گزینه‌ها فکر می‌کنم، به اینکه انتخاب کی سخت‌تر می‌شه. «بعضی وقت‌ها گزینه‌ها آن‌قدر متفاوت یا آن‌قدر شبیه به هم میشن، که انتخاب خیلی سخت می‌شه.» مال کدوم فیلسوف بود این جمله؟ یادم نیست. ولی انتخاب اون‌قدرها هم فلسفی نیست‌ها...

فرض کن یک شب سرد پاییزیه، وسط ماه، از اون وقت‌هایی که جون میده نصفه شب راه بیفتی تو کوچه‌هایی که درخت‌های دوطرفش خم شدن و سر گذاشتن روی سر همدیگه تا نور ماه رو غربال کنن و بریزن روی صورتت. از وسط کوچه راه بری، سمفونی ناز خش‌خش برگ‌ها رو گوش بدی که زیر کفشهات خُرد میشن تا تو حالشو ببری. تا بری توی یک حس نوستالژیک. بری به عمق خاطره‌هات. شاید با یک ته‌مزه از سیاوش قمیشی، خاطره‌انگیزترش کنی این شب رو.

یا می‌تونی با بهترین دوست‌ات بری کویر. نه توی این تهران که فاصله‌اش تا اولین کویر رملی حداقل چهارصد کیلومتره؛ توی همان اصفهان دوست‌داشتنی. توی کویر، نه از نورهای مصنوعی خبری هست و نه از صداهای مصنوعی. هرچی هست طبیعیه؛ طبیعته؛ خود خودشه، همونی که من می‌خواستم! می‌دونی نصفه شب راه رفتن با پای برهنه توی رمل چه حسی داره؟ می‌دونی اینکه از بالای تپه رملی خودت رو رها کنی تا قل بخوری مثل کدو قلقله‌زن تا پایین تپه، چه حالی داره؟ اصلا تا حالا خاک‌بازی کردی؟ تجربۀ عمق کویر برای من همون حسی را داشت که عمق جنگل‌های شمال؛ به قول شازده کوچولو، «اگه جایی بری که هزار میل از هر آدمی فاصله داشته باشه،» انگار برگشتی توی دامن مادر طبیعت. ضربان قلب طبیعت رو حس می‌کنی. اروم میشی. یادمه که اون شب بعد از کویر، این جمله جبران خلیل رو اس‌ام‌اس کردم برای آق‌مجید که «و فراموش نکن لذت زمین را از لمس پاهای برهنه‌ات.»

یا اصلا بی‌خیال نوستالژی و ننه‌من‌غریبم‌بازی و تیریپ دپرسی و اینها. بزن بریم دربند؛ مثل هفته پیش. یک آهنگ شیش و هشت بذاریم توی ماشین، چرند بگیم و مزخرف بشنویم و بی‌خیال دنیا بشیم و این استاد و تکلیفش و اون استاد و کوئیزش و اون یکی و ارائه‌اش. لبوی داغ، باقالی داغ، چای و قلیون، آلو؛ اسم این آخری که می‌یاد غده‌های بزاقی‌ام شروع به فعالیت می‌کنن. ممد، نبودی ببینی؛ یعنی بودی، ولی حالا نیستی که ببینی چقدر دلم هوس کرده، ویارم گرفته انگار!

یا هیچ‌کدوم. جوشوندۀ گل‌گاوزبان و بهارنارنج که حسین درست می‌کنه رو سر بکشی، یک دوش داغ بگیری، هندزفری بذاری توی گوشت با «انا والشوق» مریام فارس یا «اِ تاوزند کیسیز دیپ» لئونارد کوهن یا «کرلس ویسپرز» جورج مایکل یا «تاب بنفشه» دریا دادور (راستی، کدوم گزینه رو بیشتر می‌پسندی؟)، پتو رو بکشی روت و بری توی فکر و خیال تا خوابت ببره؟

انتخاب سخته، مگه نه؟ دیروز عصر، سر کوئیز کلاس زبان که بیست تا لغت بود برای ترجمه، وقتی استاد سه دقیقه کلاس رو رها کرد، باید یکی فیلم می‌گرفت اون صحنه رو. انتخاب سخت بود توی کلاس توی اون سه دقیقه طوفانی‌اش. نه اینکه بگم اهل تقلب نیستم‌ها؛ نه بابا. دوم دبیرستان سر تقلب توی زیست‌شناسی نزدیک بود از مدرسه اخراج بشم. ولی دیروز یک‌دفعه موندم که چی شد! جماعت رجال و نسوان با دیسیپلین و مرتب و منظم و های‌کلاس یک دفعه شدند اثبات مجسم نظریۀ آشوب؛ آشوبی که در دل خودش، اتفاقا یک منطق روشن و مستحکم داشت. و تو می‌مونی که بپیوندی به این آشوب یا نه. که پیوستی البته! اگه فیلم گرفته بودیم این سه دقیقه رو و بلوتوث‌اش می‌کردیم، حکماً یکی هم پیام می‌داد که «آن صحنه را دیدم. از این که ملت ایران را خوشحال کردید صمیمانه از شما متشکرم!»

پی‌نوشت ۱: تیتر این مطلب برگرفته است از: کافه پیانو (فرهاد جعفری)، فصل «خورشید توی هشت دقیقه طلایی‌اش»

۶ نظر:

  1. واقعا مگه کسی تقلب کرد؟ پس سر ما کلاه رفت...
    من فکر کنم استاد میخواست یه امتحان دیگه بگیره، ولی این سری با دوتا مامور بیاد؟؟؟ خوب شد قبول نکردیم.

    پاسخحذف
  2. به نظر من تقلب واژه غلطیه باید روشن بین باشیم و بهتر است بگوییم همفکری تازه مترجممون هم که آنقدر ریز و کمرنگ می نویسد که نمیشه باهاش تعامل(همکاری،شورابینهم)داشت وباز به نظر من هدف یادگیریه که سر جلسه امتحان با همفکری معانی بیشتر تو ذهن آدم می مونه با این حال از تذکر شما ممنونم سوءاستفاده از اطمینان دیگران کار بدیه، این هم بذارین پای شیطون و وسوسه و ...در ثانی در بعضی ممالک در کارهای خیلی مهمتر و کلانتری تقلب میشه و خیلی هم چیز بدی نیست و عادیه شاید ما فرهنگمون به اونا رفته!!!

    پاسخحذف
  3. من هم از تذکر شما ممنونم. ایشالا سعی میکنم یک کلاس خط شرکت کنم :)

    پاسخحذف
  4. قاسم سرافرازي۷ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۲۰:۰۴

    و قل رب اعوذ بِك من هَمَزاتِ الشیاطینِ
    ما هم مثل آقاي عليخاني ميزاريم به پاي وسوسه شيطون!

    پاسخحذف
  5. به نظر نمي رسيد كه روحيه ي شما تااين حد شاعرانه باشه! اما خداييش خوب مي نويسيد. به هر حال فكر مي كنم بهتر بود در بي اخلاقي كار ديگران حداقل شما كمي جانب اخلاق را رعايت مي كرديد وغلط تقلب نمي رسونديد. به نظر من آقاي عليخاني هم بد نمي گن آدم وقتي توي امتحان شور مي كنه ديگه تا آخر عمرش مطلب را فراموش نمي كنه!!

    پاسخحذف
  6. من غلط مشاوره ندادم. همونی که توی برگه خودم نوشتم را گفتم، که متأسفانه یکی اش اشتباه بود. دیگه اینقدرها هم بی اخلاق نیستیم :دی

    پاسخحذف