۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

موضوع انشاء: در دانشکدۀ مدیریت چه چیزی یاد گرفتید؟

همان‌طور که همۀ علماء و دانشمندان گفته‌اند، و مامان ما هم همیشه به بابایمان می‌گوید، دانشکده خیلی خوب است، خصوصاً اگر کارشناسی ارشد باشد آن هم در یک جایی با پرستیژ دانشگاه تهران. ما همان‌طور که از خالۀ کودکستان‌مان یاد می‌گرفتیم چه چیزی خوب هست یا نیست، و مثلاً وقتی دست توی دماغش نمی‌کرد می‌فهمیدیم این کار زشت است، در دانشکده هم به استادمان نگاه می‌کنیم تا بفهمیم چه چیزی خوب هست یا نیست. مثلاً وقتی استاد مدیریت از ما ترجمه می‌خواهد و نمرۀ تکلیف‌مان را هم بر اساس ترجمه‌ها می‌دهد، و استاد زبان در تست‌هایش به دانش مدیریت ما نمره می‌دهد، می‌فهمیم همۀ آن‌هایی که از تقسیم کار حرف زده‌اند، از افلاطون تا مرحوم آدام اسمیت علیه‌الرحمه، همگی حرف بیخود می‌زده‌اند و بهترین روش این است که همۀ کارها را بریزیم وسط و همه‌اش را با همدیگر انجام دهیم و گاهی وقت‌ها هی زور بزنیم تا یک کار را از دست دیگری بگیریم و خودمان انجام بدهیم (حتی اگر آن کار وسط زور زدن‌های ما دو نفر پاره شود)، تا بیشترین کارآیی، اثربخشی و بهره‌وری را داشته باشیم.
این بود انشای من.
توضیح: استفادۀ دانش‌آموز فوق‌الذکر از برخی لغات بالاتر از سطح او، صرفاً به دلیل نفهمی‌اش بوده است و هیچ علت دیگری هم ندارد. اگر می‌فهمید که این‌قدر کلمات قلنبه سلمبه به کار نمی‌برد.
یادآوری: استاد ارتباطات انسانی گفتند که بحث ارتباطات انسانی تمام شد و از این هفته به بحث ارتباطات جمعی می‌پردازیم.

۱ نظر: